دختر خوانده خدا



کلمات بی آنکه از آنها خواسته باشم مانند موجوداتی مرموز یکی پس از دیگری با نظمی خاص میخزند روی خطوط دفترم و من بدون اینکه برایم مهم باشد که زادگاهشان کجاست و چه قصد و نیتی را دنبال می کنند تنها شاهد این ماجرا هستم همیشه تصور میکردم پلیس خوبی نخواهم شد حق با من بود اینکه بتوانی سر از اینجور ماجراها دربیاوری نیاز به نوعی کنجکاوی داشت که خب در من یافت نمیشد و من اساسا آدم کنجکاوی نبودم مثلن یک روز پدرم خانواده اش را برای همیشه ترک کرد و من هرگز کنجکاو نشدم که او چرا اینطور ناگهانی چنین تصمیمی گرفت ، به هر حال آدمها دلایل خودشان را دارند و اگر قرار باشد از همه ی آنها را و یا دست کم نیمی از آنها سردرآورد دیگر وقتی برای نشستن پشت میز و تماشای آن کلمات مرموز که با نظمی خاص میخزیدند روی خطوط دفتر، نمی ماند .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

salatin512 دانلود آهنگ جدید Andisheh مجله اینترنتی جیم بهترين مزه ها تقریرات poonehikplus zanakordistani webking سایت اینترنتی کویر